سلام
خیلی وقته که ننوشتم ببخشید.شوکه شرایط جدید بودم.زندگیمون اینجا یه جور قشنگی شلوغه.دوسش دارم.
توی دانشگاه عضو یه گروهی شدم که موقع ثبت نام گفت کارشون حمایت از بچه هاست.شنبه گذشته گفتند باید بیایید با هم بریم یه جایی.یه عده بچه مسلمون میانماری بودند که پدر مادرهاشون غیر قانونی اومدند اینجا و حالا بچه هاشون رو نه دولت اینجا قبول داره نه دولت میانمار.این گروه سعی داره به این بچه ها آموزش بده تا بیسواد نمونند.
جالب بود همه معلمها بودیسم و مسیحی بودند.کجاست دولت خدمتگزار؟
از دیدن این بچه ها اینقدر دپرس شده بودم که یکشنبه امید بردم سینما سه بعدی شرک دیدیم.جاتون خالی خیلی حال داد.بعدش هم از سوپر ایرانی اینجا گوجه سبز برام خرید.البته بعد از اینکه قیمتش را فهمیدم گفتم نمی ارزید.تصور کنید یه میوه ای هوس کنید که اینجا کیلویی ۱۵۰۰۰ تومان باشه![]()
![]()
امید نوشت:نوش جونت.
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 10:6 توسط دونده
|
و من مسافرم ای بادهای همواره...